خمینی روح خدا

در این وبلاگ تلاش داریم اندیشه ها و تفکرات امام خمینی (ره) را بازگو کنیم

خمینی روح خدا

در این وبلاگ تلاش داریم اندیشه ها و تفکرات امام خمینی (ره) را بازگو کنیم

خاطرات (8): الگوی وقار

امام در خیابان که راه می‌رفتند همیشه مانند ماشین از سمت راست خیابان با گامهای سنگین و نظامی حرکت می‌کردند و با سر و گردن افراخته و راست و استوار راه می‌رفتند و از عبا به سر کشیدن و سرپائین انداختن حتی در هنگامی که باران می‌آمد و به طور طبیعی و ناخودآگاه سر انسان به پائین خم می‌شود خودداری می‌کردند.

حجت الاسلام و المسلمین سید حمید روحانی

 

 

خاطرات (7): ادب امام


یکی از نزدیکان امام خمینی (ره) می گوید: اگر ما بدون توجه قرآن را روی زمین می گذاشتیم، امام آن را بر می داشت و می فرمود: قرآن نباید روی زمین بماند.

امام امت رحمه الله علیه وقت تلاوت قرآن و ذکر مصیبت اهل بیت علیهم السلام روی زمین می نشست.

روز 12 بهمن 1357 هنگامی که امام از هواپیما پیاده شد، به هیچ وجه حاضر نشد جلوتر از برادر بزرگش راه برود.

امام با همه محترمانه برخورد می کردند، در دوران زندگیشان من تاکنون ندیدم یک مرتبه یک کسی را بلند صدا کند، اسم کارگرشان را هم سبک صدا نمی زند و با احترام نام می بردند.

خاطرات (6): احترام همسر

برنامه نظم و ساعات آقا واقعا عجیب بود. حتى برنامه غذا خوردنشان. یک دفعه حاج احمدآقا مى‏گفتند: من گفتم آقا وقت ناهار شده. بگویم ناهار بیاورند؟ آقا نگاهى به ساعتشان کردند و گفتند: نه هنوز وقتش نشده است. مدت کمى گذشت و چند کلمه‏اى با آقا صحبت کردم، آمدم تا دم در، امام صدا زدند. برگشتم، گفتند مى‏خواهید بگویید ناهار بیاورند، بیاورند. حالا وقتش است، ببینید، شاید یک دقیقه نشده بود، اما آقا این قدر منظم بودند که براى خود خانواده هم جاى تعجب داشت، و مى‏شود نتیجه گرفت که آقا واقعا چقدر در کارشان منظم است اما یادم مى‏آید روزى که حاج خانم (همسر حضرت امام) براى زیارت حضرت عبدالعظیم رفته بودند و بنده هم به عنوان راننده حضور داشتم، در موقع برگشت که نزدیکهاى ظهر بود، خانم گفت زود برویم، من به آقا نگفتم که ناهار بخورند، آقا صبر مى‏کنند تا من بروم. زودتر برویم که آقا براى خوردن ناهار معطل نشوند. خلاصه راه بندان بود و ترافیک. تا ما رسیدیم 25 دقیقه‏اى - نیمساعتى از وقت ناهار گذشته بود. خانم گفتند: مثل اینکه آقا ناهار خورده باشند. ولى امام ناهار نخورده بودند و من پرسیدم، دیدم تازه سفره را انداخته‏اند و آن زمانى بود که یکى از اعضاى بیت دیده بود که خانم مى‏آیند. خانم به آقا گفته بودند "شما ناهار مى‏خوردید، ما مى‏آمدیم". آقا در جواب با ملاطفت و احترام گفته بودند "شما نفرمودید که من نمى‏آیم. " درست‏با همین لفظ که "شما نفرمودید که من نمى‏آیم وگرنه ما ناهار مى‏خوردیم. ما منتظر شما بودیم. " خلاصه آن آقایى که براى یک یا دو دقیقه به حاج سیداحمدآقا مى‏گوید هنوز وقت ناهار نشده. تا نیم ساعت صبر مى‏کنند تا حاج خانم بیاید.

محمد هاشمى (محافظ بیت)

خاطرات (5): تأثیر یک تذکر

تأثیر یک تذکر

            در نجف من یک وقتی سیگار می‌کشیدم و در اواخر حس کردم که برایم مضر است یعنی طوری بود که سرفه زیادی می‌کردم. تنگی نفس و سرگیجه هم داشتم. چون امام در رساله‌شان فرموده‌اند که هرچه مضر باشد استعمال آن جائز نیست، می‌خواستم از ایشان سؤال کنم که آیا این سیگار جزء همان مسئله است یا نه. از حرم که بیرون آمدیم عرض کردم آقا این سیگار کشیدن ضرر دارد؟ امام نفرمودند ضرر دارد یا ندارد بلکه حکایتی را برای من فرمودند که مرحوم میرزای شیرازی پیپ می‌کشید کسی خدمت ایشان رفته ودیده بود که دور تا دور منقلشان را پیپ چیده است آن شخص به مرحوم میرزای شیرازی عرض کرده بود اینها ضرر ندارد؟ آقا فرموده بودند، احتمال ضرر می‌دهی؟ گفته بود بله، فرمود جمع کن. همان شب این کلام امام چنان در من تأثیر کرد که دیگر سیگار نکشیدم و کسالت‌هایی هم که داشتم مرتفع شد.

حجت السلام والمسلمین عبدالعلی قرهی